دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

روزهای کودکی

مهارت های نو

4 شهریور 92 دانیال چندتا مهارت تازه یاد گرفته که نشانه رشد مغز و تکامل جسمی بچه ها تو این سن به حساب می آد. الان تو 12 ماهگی تقریبا خیلی از حرفهای ما رو می فهمه و عکس العمل نشون می ده. بکن، نکن، بیا، برو، بشین، نخور، بخور و ... افعالی هستند که کاملا می فهمه. یادگرفته که خودش بشینه و پاشه اما هنوز نمی تونه بدون تکیه به چیزی قدم برداره. از چنگال به دست گرفتن خیلی استقبال می کنه و ترجیح میده میوه مخصوصا هندوانه رو بدون خطا و کج و کوله شدن خیلی متمدن(!) بخوره... دوست داره لیوان دسته دار رو خودش به دست بگیره و نوشیدنی بخوره و این در حالیه که چند ماهی میشه که به کل شیشه خوردن رو فراموش کرده و حتی وقتی نشونش می دم خیلی بی اهمیت از کنارش...
4 شهريور 1392

تفرش گردی دانیال در انتهای یازده ماهگی

 26 مرداد 92 هفته پیش دانیال رو برای بار سوم به شهر تفرش بردیم. این هم سفرنامه تصویری مختصر:                                                                  این هم از ماهیگیری دانیال و بابا و البته دایی که نتیجه اش چند تا ماهی طلایی بود.   ...
28 مرداد 1392

روزهای خیلی گرم تابستان

 7 مرداد 92   این روزهای خیلی گرم تمام توان آدم رو می گیره... تو این روزها هیچ وقتی برای خودم ندارم... تمام زندگی من خلاصه شده در انجام وظایف مادرانه و چقدر سخته این مادر بودن! به نظرم شاید سخت ترین کار دنیاست. دانیال حالا بدون کمک می تونه بایسته اما هنوز می ترسه یا نمی تونه راه بره. یاد گرفته از تخت یا مبل پایین بیاد و اول پاهاش و بعد بدنش رو سر بده و بیاد پایین. سرش رو میذاره زمین و مثلا قایم شده تا بریم پیداش کنیم... گاهی هم یه تیکه پارچه، یه لنگه جوراب، سفره، حتی ساک لباس هاش رو می اندازه روی سرش و بی حرکت همون زیر می مونه و زیر چشمی این ور و اون ورش رو می پاد تا یکی بره و بگه دانیال رو پیدا کردم... موقع نماز خوندن هم وق...
7 مرداد 1392

کتاب خوردن

در یک بعدازظهر گرم دانیال ویر کتاب خوری گرفته.. کتاب جیبی فروغ فرخزاد یادگار روزهای دانشجویی به نظر کتاب خوشمزه ای می رسه... خوب تصمیم می گیره اول پوستش رو بکنه، یعنی جلدش رو، بعد ورقه هاش رو با دندونهای تازه دراومده و کلی آب دهن کش دار که مثل شربت قوام دار هم هست تو آب خیس کنه و در نهایت جلد مقوایی خشک و سفتش رو بکوبه تو سر مامان خواب آلوده ای که چشماش رو به زور باز نگه داشته و می خواد کتاب را رو از دستش بیرون بکشه... اینم از مزد بچه تر و خشک کردن!! بیچاره فروغ ... دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهد شد، می دانم و درختان در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت...
12 تير 1392

لیست علاقمندیها

تو این دنیای آدم بزرگها عجب چیزای جالب و آرامش بخشی وجود داره. مثلا یکی از این چیزای آرام بخش جارو برقیه. وقتی روشن میشه انگار که واسه آدم لالایی می خونن. وقتی هم که خوابم با صدای جارو برقی بیدار نمی شم. یکی دیگه از این وسایل ماشین لباسشوییه که دیگه حرف نداره. فقط وقتی تنها تو رورئکم پیشش هستم یه کم می ترسم اما خیلی هیجان داره... لب تاپ رو که دیگه نگو.. وقتی می بینمش چنان نیرویی رو درخودم حس می کنم که سینه خیز به سرعت کنارش می رم تا شاید بابا اجازه بده یه انگشت کوچولو روی دکمه هاش بزنم.. منم یه بار اونقدر تحت فشار انرژی های درونم بودم که نتونستم خودم رو کنترل کنم و یکی از دکمه هاش رو با ناخن درآوردم!. آخیش راحت شدم بس که هی منو کنار می کشن ...
2 تير 1392

آغاز نه ماهگی

یه کله نسبتا کچل با یه لثه بی دندون تو نه ماهگی مشخصات یه پسر شیطونیه که تازه یاد گرفته دستش رو به وسایل مختلف بگیره و یکی دو تا قدم کج برداره.. یه پسر خوشحال و شاد که عاشق گل و گیاه دار و درخت و سبزه است... خوب اینم از پایان هشت ماهگی دانیال با گردشها و مسافرت و کلی عکسای رنگارنگ و قشنگ... از زندگیت لذت ببر که دنیا فعلا مال شما بچه هاست.
2 تير 1392

روند تبدیل شدن از 4 پا به 2 پا!! و خوراکی های خوشمزه

خوب مثل اینکه منم دارم یواش یواش مثل آدمیزاد درمیام. احساس قدرت می کنم وقتی دستم رو میگیرم به وسایل مختلف خونه و در یک حرکت یک ضرب خودم رو بلند می کنم و با پاهای البته لرزان چند دقیقه ای می ایستم بعدش هم اگر کسی کمکم نکنه تالاپی نقش بر زمین می شم و فریاد و هوار می کشم تا یکی بیاد و منو بلند کنه، اینجاست که اون احساس غرور و قدرتی که گفتم جاش رو به احساس ندامت می ده! ولی چند دقیقه بعد یادم می ره و دوباره تلاش و تلاش... تقریبا تمام وسایل خونه رو با اجازه مامان بابا چشیدم!! تا حدودی می شه گفت تمیز و میکروب زدایی کردم. از همه خوشمزه ترش کنترل تلویزیون بود که از موقعی که بابا روش سلفون کشیده تا مثلا تمیز باشه دیگه خوردنش حال نمی ده. بعدش گوشی تلف...
2 تير 1392

اولین بیماری

تغییرات زیادی رو دارم تجربه می کنم.. دو هفته پیش برای اولین بار دچار اس اس و مخلفاتش شدم و گلاب به روتون کلی اذیت شدم. بعدش برای اینکه از خجالت مامان دربیام مریضیم رو به مامان دادم و بعد از چند روز دوباره خودم پست رو تحویل گرفتم و این بار با شدت بیشتر.. خلاصه از اشتها و غذا خوردن افتادم و حدود نیم کیلویی وزن کم کردم، ولی الان خوب شدم و دوباره می تونم شیطونی هام رو ادامه بدم. مامان و بابا بالاخره متوجه شدن که من بیشتر حرفایی که میگن رو می فهمم.. این واقعیته ولی متاسفانه نمی تونم جواب بدم و حرف بزنم. گاهی وقتی دارن باهام حرف می زنن کنجکاوانه نگاه می کنم و با حروفی مثل ا د ب د بهشون جواب می دم.. ولی کلماتی مثل ماما بابا دد و آپ رو می تونم بگم...
2 تير 1392

اتفاقات شروع 10 ماهگی

نه ماه من هم تموم شد و دو روزه وارد 10 ماهگی شدم...خوب دیگه ما بچه ها خیلی زود بزرگ میشیم و پدر و مادرهامون رو هم خیلی زود پیر و فرسوده می کنیم. یه روز تب میکنیم، یه روز اشتها نداریم، یه روز نوبت واکسنه و روز دیگه سرمامی خوریم... خلاصه دردسرها درست می کنیم و عین خیالمون نیست و وقتی بزرگ شدیم، هیچی از این روزهای پر اتفاق یادمون نمی آد.... تو همین روزها درست زمانی که میتونم با کمک وسایل خونه اولین قدمها رو بردارم و برای یکی دو ثانیه خودم به تنهایی بایستم، زمانی که انگشت اشاره ام رو کشف کردم و اونو جلوی صورتم می گیرم و بهش می خندم و باهاش بازی می کنم، درست زمانی که با همین انگشت چیزهای ریز مثل یه مورچه کوچولو رو تعقیب می کنم و می تونم بردارمش...
2 تير 1392

اولین کلمات دانیال

8 ماه از ورود دانیال کوچولو به این دنیا می گذره و روز به روز شیرین کاری های جدیدی یاد می گیره و حسابی همه رو شیفته خودش می کنه. این روزها داره تمرین چهار دست و پا رفتن می کنه و دلش می خواد خودش رو آویزون هر چیزی کنه تا بتونه بایسته. از موهای بابا گرفته تا پاچه شلوار من یا گوشه های مبل و کتابخانه و صندلی و ... عاشق گل وگیاه و دار و درخته که البته این علاقه اش به من و باباش کاملا شبیه ... بهش یاد دادم وقتی نزدیک چیزهای ظریف و خراب شدنی می ره با ناز کردنش هیجان کندن و پرت کردن و این رفتارهای غیر آدمیزادی رو فراموش کنه. دانیال هم اولش به یه لبخند ملیح که کلی هیجان و نیرو پشتش پنهان کرده اون شی مورد نظر رو ناز می کنه و یهو در چشم به هم زدنی می ...
17 ارديبهشت 1392