دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

روزهای کودکی

غیبت سه ساله

سه سال چیزی برات ننوشتم، اما حالا که فکر میکنم می بینم باید از خیلی چیزا حرف میزدم و کوتاهی کردم.  الان یه پسر شش ساله فوق العاده کنجکاو شدی.. پسری که رویای دانشمند شدن در سر داره و خیلی دقیق میدونه که چی میخواد، علاقه ات به نجوم و آسمان یه ذوق ارثی و ذاتیه که فکر میکنم با پدرت مشترک باشه، علاقه به نقاشی و خلاقیت عجیبی که داری همه رو شگفت زده میکنه و خیلی موارد دیگه که ما رو مجبور کرد دنبال یه مدرسه درجه یک تو تهران باشیم. و امروز بعد از یک ماه جستجو و  تست و مصاحبه و ... بالاخره برای کلاس اول ثبت نامت کردیم. خیلی جاها میگفتن چون سن ات هنوز 7 سال کامل نیست باید دوباره بری پیش دبستان، اما دبستان ... بالاخره تو رو پذیرفت...
26 ارديبهشت 1397

اولین نقاشی

سال سوم تولدت رو هم داری پشت سر می ذاری... به عبارتی 2 سال و 11 ماهگی داره تموم می شه... الان بلدی یه آدم با چشم و دماغ و دهن بکشی بعد دورش یه کله گنده و دو تا گوش ریز بذاری.. من و بابا خیلی خوشحال شدیم وقتی اولین نقاشی مفهوم دار تو رو دیدم... آفرین که به این خوبی می تونی مداد رو دستت بگیری و با قدرت چیزی خلق کنی. البته قبلا حسابی تمرین کردی و هر جا دلت خواسته خط خطی کردی که مهمترینش دست و پا  صورت خودت بوده!! این همه علاقه به خودکار و البته تنها خودکار خیلی جالبه!
26 شهريور 1394

هیولای شاخ شاخی

دو سوم ماه رمضون 94 رفته و با روزه های نفس گیر تابستون با دانیال هم سر و کله می زنم! شیطون شیطون شیطون... هر چی بگم باز کم گفتم... فکر می کردم از این بچه های آروم و سر به زیر و خجالتی باشه که تازه اعتماد به نفس کافی هم ممکنه نداشته باشه اما کاملا اشتباه فکر می کردم.. کم مونده من و باباش رو درسته قورت بده یه آب هم روش! به هر بچه ایی می رسه اول می پرسه اسمت چیه بعد اینکه با من دوست می شی؟! ما دو سال و اندی داشتیم که یادمون نمیاد اما شنیدیم که تو همون نیازهای اولیه رو مطرح کردن می موندیم! والله... چند روزه گیر داده که اسباب بازی هیولای شاخ شاخی می خوام! آخه تو از کجا دیدی همچین چیزی رو؟ می خواد خطرناک و وحشتناک هم باشه!! من که از این کارتون ...
15 تير 1394

دانیال دوسال و نیمه

حالا تو دو سال نیم داری و سال  93 هم داره به آخر می رسه و برف زمستونی امسال رو هم بالاخره دو سه هفته پیش تو آبعلی تجربه کردی... خدا رو شکر که لکنت زبان ناگهانی ات کاملا  برطرف شده و با بلبل زبونی بهتر و واضح تر می تونی اولین سوره از قران ( کوثر) رو با زبان شیرین کودکانه بخونی.. شاید تصمیم گرفتم دیگه برات ننویسم و باقی این گزارشات رو بذارم برای چند سال دیگه خودت.. احتمالا تو چکنویس همین وبلاگ شاید برات نوشتم...فعلا که وقتی می بینم با گوش دادن فایل های صوتی گذشته از نحوه حرف زدن چند ماه پیش و سال پیشت ایراد می گیری و الان خودت رو مثلا بزرگ می دونی، فکر کردم حتما دیگه نیاز به این داستان سرایی ها نداری دیگه!     ...
22 اسفند 1393

زمستان سوم

به امید باریدن برف و کلی برف بازی چند ماهه که دانیال دستکش ها، شلوار گرم کلاه بزرگ و پشمی و شال گردن و ... رو می پوشه که شاید بتونه برف بازی کنه وخاطره برف بازی سال پیش که تو ذهنش مونده رو زنده کنه، اما کو برف؟! جابجایی خونه و آومدن به خونه جدید و به لکنت افتادن زبان دانیال که با سرعت و رشد چشمگیری پیشرفت کرده بود از دغدغه های این دو سه ماه اخیر ما بوده.  خوب تغییرات خیلی زود اتفاق می افتن و اتفاقات با سرعت شکل می گیرند و بچه ها خیلی زود بزرگ می شن!
19 بهمن 1393

خواب دیدن

1 آذر 93 صحنه جالبیه وقتی شب ها خواب می بینی و تو خواب حرف می زنی. نمی دونم با کی و کجا سر یه خوراکی دعوا می کنی و حتی جیغ و داد هم راه می اندازی.... بده به من، مال خودمه، می خوام بخورمش.... جیغ... داد.... گریه..!! در نهایت وقتی اول صبح هنوز خواب و بیداری و چشماتو باز نکردی میگی مامانی موز من کجاست؟!!  
1 آذر 1393