تحولات جدید
بالاخره یاد گرفتم که چطور غلت بزنم. بار اول حدود 5 دقیقه ای طول کشید. غلت زدن شروع دوره جدیدی از رفتارهای متحولانه و تکاملی من و بقیه بچه ها به حساب می آد (اینو مامانم گفته). همزمان با این تحول آب دهنم شر شر از لب و لوچه ام سرریز میکنه. نمی دونم چرا یادم میره آب دهنم رو قورت بدم. بابام اسمش رو گذاشته شیر سماور!! جلوی لباسم در چشم به همزدنی خیس آب می شه به طوری که عملا از پیش بند هم کاری ساخته نیست. مامان ناچار همش در حال لباس عوض کردن منه. تازگی ها دارم دور و برم رو به دقت می شناسم ببینم چیزی کم و زیاد شده که از چشم من دور مونده باشه، به خاطر همین حس کنجکاوی و کارآگاهی که بهم دست داده حتی دلم نمی آد بخوابم. بعضی وقتها اونقدر خوابم می آد که نگو اما ترجیح می دم که با چشمای باز و خمار از خواب فقط دور وبرم رو بپام!! دیشب اونقدر بابا و مامان و اذیت کردم که نفهمیدم کی تو بغل بابا خوابم برد اونم با این وضعیت که تو عکس می بینید. خوب این هم دوره ای از زندگی تکامل گرایانه ما بچه هاست (اینم باز مامانم میگه )..