کشف تازه!

تازگی ها کشف کردم که دو تا پا دارم!! نمی دونم چرا تا حالا متوجه نشده بودم ها؟ حالا سعی می کنم اونها رو بگیرم تو دهنم مزه مزه کنم ببینم چی هستن و به چه دردی می خورن. فعلا که زیاد از مزه اش خوشم نیومده و ترجیح می دم همون دستام رو تا جایی که تو دهنم جا می شن با حرص و ولع تمام نشدنی بخورم. این روزها خیلی با چند هفته قبل فرق دارم؛ به محض بیدار شدن کلی می خندم و خوشحالم و سعی کنم با صداهایی که خودم هم نمی دونم چیه با مامان حرف بزنم. تقریبا می تونم با دستام یه چیزایی رو بگیرم مثل موهای مامانم! یا مثلا بابا وقتی منو جلوی آینه می بره می فهمم که یه پدر، یه پسر تقریبا کچل رو تو آینه بغل کرفته که هر کاری میکنیم اونها هم ادای ما رو درمیارن. جدیدا از ماشین سواری هم خوشم اومده و دیگه مثل بچگی هام!! تو ماشین فورا خوابم نمی بره و کلی از منظره های بیرون خوشم میاد. آره دیگه، دارم واسه خودم مردی می شم. زردی طولانی مدتی که حدود دو ماه و نیم ادامه پیدا کرده بود الان کاملا برطرف و رنگ پوستم روشن شده. چقدر مامان و بابا به خاطر این مساله دردسر داشتن و اذیت شدن.. حالا سر این موضوع شدم سوژه عکاسی مامان و بابا. لباسهام هم که هی دارن کوچیک می شن (یعنی لباسام کوچیک نمی شن خودم دارم بزرگ می شم!! ) و بعضی ها حتی به یکبار شستن هم نرسیدن! امروز تو این سرما مامان لباسای تابستونی ام رو تو خونه برام پوشیده و ازم عکس گرفته!!چیکار کنم دیگه حس هنری مامان که گل کنه کارای عجیب انجام میده! یکی دو هفته ای هم هست که داره برام به عنوان غذای کمکی حریره درست می کنه و با شیشه بهم می ده و من هم کلی کیف میکنم و خوشم میاد. خوب چیکار کنم با شیر مامانم سیر نمی شم نه اینه یه کم شکمو هستم، شیر خشک هم که دوست ندارم و همشو گلاب به روتون بالا می آرم. در آخر اینو بگم که دو سه روزه که روروئکم رو افتتاح کردم اما زود خسته میشم، اولش خوبه ولی بعدش عصبانی می شم با اینکه می تون پاهام رو به زمین بزنم و خودم رو نگه دارم و گردنم رو صاف کنم اما فعلا زیاد ذوق نکردم تا ببینم مامان و بابام چه چیزای جدیدی دارن برام رو کنن یا خودم کشف کنم، مثل کشف پاهام!!