یلدای اول = 3 ماهگی
من پارسال این موقع کجا بودم؟؟ شاید در عالم ذر!! یه فرشته غمگین که فکر می کرد اگر به زمین بیاد خیلی خوشحال می شه.یه جای دور که نه رنجی بود و نه دردی و نه دغدغه ای. جایی که همه همدیگر رو می شناسن اما وقتی به دنیا میان یادشون می ره.. نمی دونستم که با رها کردن اون دنیای طلایی پا به جایی می ذارم که حتی سایه اون عالم هم نمی شه، اما با این حال مامانم می گه پا گذاشتن به این دنیا هم مرجله ایه که باید برای کامل شدن طی کنیم...
اولین یلدای زندگی من هم آمد و رفت. بس که من برای مامان کارتراشی می کنم اجازه ندادم چیزای جدید بنویسه.. من که از یلدا سر درنیاوردم که دقیقا چه خبر بود اما به قول مامانم یلدا و تولد مسیح و کریسمس واینها همه یکی هستن که تو فرهنگهای مختلف چرخیده و هر جایی به اسم و رسم خاصی جشن گرفته می شه. این نظر رو بابا هم قبول داره چون خودش روز کریسمس به دنیا اومده! خلاصه اولین یلدای زندگی من هم اومد و رفت و جایی که فامیلهای مامان دور هم جمع شده بودن و کلی خوراکی های رنگارنگ توی سفره چیده بودن که من فقط می تونستم نگاه کنم. همه می گفتن به به چه پسر خوش اخلاق و آرومی که آخر شب به همشون ثابت کردم زیاد هم آروم نیستم. چون خوابم به هم خورده بود و جای به اون شلوغی تا اون موقع ندیده بودم یعنی به قول معروف اجتماع بیش از چند نفر رو یه جا ندیده بودم، کمی ترسیدم و تا می تونستم جیغ می کشیدم. خلاصه نمی دونم چطوری سرم رو گرم کردن و حواسم پرت و شد و خوابم برد. وقتی هم بیدار شدم یلدا تمام شد و رفته بود....