خاطرات 4
چیزای جدیدی دوباره یاد گرفتم، یکی اش صداهای عجیب و غریب درآوردنه.حس آدمیزادی بهم دست می ده، بابام میگه صدام مثل آواز نهنگهاست. من نمی دونم نهنگ مهنگ چی چی هست اما فکر نم کنم معنی بدی داشته باشه. حرفهای بقیه رو زیاد نمی فهمم اما حس مثبت یا منفی اش رو می فهمم. وقتی باهام حرف می زنن فقط به صورتشون زل می زنم و لبخند می زنم. خیلی مودبانه!!
آخ آخ حمام کردنم رو نگفتم. از حمام متنفرم، نمی دونم به کی رفتم!! ولی چون قدرت مبارزه کردن ندارم مجبورم بهش تن بدم. تو حمام هم از ترس و هم از عصبانیت صدام در نمیاد. مامانم قبلا فکر میکرد خیلی خوشم میاد که صدام در نمیاد، اما تازه متوجه شده که کاملا عکس این موضوعه چون وقتی می رم بیرون تازه یه دل سیر داد و فریاد می کنم و مخالفت خودم رو با این عمل غیر انسانی اعلام می کنم.
پوشک عوض کردنم رو خیلی دوست دارم. آخیش آدم احساس آزادی می کنه، اونقدر خوش به حالم می شه که بی اختیار کار خرابی می کنم. بعدش همون اواز نهنگها رو سر می دم. اما بر عکس پوشک شدن دوباره عین غذابه. اینها تغییر و تحولات یک ماه اخیرم بودن. دیگه واسه خودم مردی شدم. ٢ ماه و ١٥ روزه بودن می دونین یعنی چی؟!!!