اولین سفر= مشدی دانیال
بالاخره بعد از 6 ماه سرد و طولانی و خسته کننده منو بردن به سفر. اولین سفرم به مشهد بود. یه مسافرت طولانی اما بامزه و خوب. اصولا مسافرت برای ما بچه ها خیلی چیز خوب و سرگرم کننده ایه. من که خوشم اومد و کلی سرم گرم شد. چون مامانی و بابایی ( مامان بزرک و مامان بزرگم) و دایی ها هم بودن. کلا دور و برم شلوغ بود و منم سرم گرم بود. وقتی من می بردن تو حرم امام یه عالمه آدم اونجا بود که نمی دونستم کدومشون رو نگاه کنم. بعضی هاشون بهم لبخند می زدن و منم لباساشون رو می کشیدم. تو بازارها هم همش دلم می خواست تمام چیزای رنگی دور وبرم ور بکشونم و تو دهنم بذارم.. خلاصه حسابی چیزای جدید دیدم و کلی کیف کردم. سر راه رفتن چون با ماشین خودمون رفتیم چند تا شهر دیگه رو هم مثل دامغان، گرمسار و سبزوار رو هم دیدم. توس هم رفتیم و تو جایی که یه مرد بزرگ به اسم فردوسی توش قایم شده بود یه عالمه عکس گرفتم.. مامان و بابا می خواستن قبل از شلوغ شدن مشهد و شهرهای دیگه برن مسافرت که اتفاقا خیلی هم خوب شد. خلاصه اولین مسافرتم هم اینطوری شد و من شدم مشهدی دانیال!