یک لحظه آرامش
17 اردیبهشت 93
یه لحظه آرامش، یه خواب راحت شبانه، خوردن یه صبحانه بدون دغدغه، خوندن کتاب مورد علاقه یا روزنامه، خیره شدن به تلویزیون و دیدن یه فیلم مسخره بی موضوع، خرید بی استرس و ... اینها همه آرزوهای کوچیکیه که می دونم برای کسی که دو، سه سال اول رشد بچه اش رو پشت سر گذاشته و البته برای کسی که مادر نیست حنده دار به نظر میاد.. ولی من حتی گاهی یادم میره که کمردرد گرفتم و باید بشینم و کمی استراحت کنم! گذشت زمان رو عقربه های ساعت بهم نشون میده وقتی چشمم به ساعت می افته و می بینم که دو ساعته دارم تو خونه مدام راه می رم و به امورات آقا دانیال می رسم...
دوران دو هفته ای از شیز گرفتن دانیال تمام شد و تازه داره موضوع زندگی بدون می می! کنار میاد. روزهای سختی همه برای دانیال و هم برای من.. چیزی شبیه بی خوابی ها و خستگی های ماه اول تولد... تا چند روز شبها بهش شیر می دادم اما بعدش کاملا قطع شد و الان وضعیت هر دومون بهتر شده..
اونقدر کوچولوه که هنوز نمی تونه با حرف زدن منظورش رو بفهمونه و دست و پا شکسته و با پانتومیم ادا درمیاره و گاهی هم جمله های دو کلمه ای و گاها سه کلمه ای با زبون شیرینش بلند بلند میگه... بعد از شیر گرفتن خوراکش بهتر شده و البته شیطنت هاش هم بیشتر.. حالا من با یه پسر بیست ماهه ریزه میزه دوست داشتنی چیکار کنم وقتی عصبانیم میکنه و به شکل خنده داری پا به فرار می ذاره و در نهایت با یه لبخند زیر لبی دستش رو جلو میاره تا بزنم رو دستش و مثلا تنبیهش کنم!!؟