دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

روزهای کودکی

این هم از ختنه

1391/11/20 12:17
نویسنده : مامان الی
297 بازدید
اشتراک گذاری

14 بهمن نوبت ختنه برام گذاشتن. به خاطر زردی طولانی مدتم تا این موقع ختنه کردنم به تعویق افتاده بود. بابا و مامان دنبال پزشکی بودن که با تجربه و خوب باشه تا اینکه بالاخره با کلی پرس و جو سر از مرکز طبی کودکان سر درآوردیم. خانم دکتری که فوق تخصص جراحی کودکان داشت منو ختنه کرد. خوب بودنش هم به خاطر این بود که از روش جراحی استفاده میکرد. من که سر در نمیارم اینطور میکن. اون روز منو بردن اتاق عمل و نمی دونم چیکارم کردن که خوابم برد. نیم ساعت بعد وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاق ریکاوری هستم و مامان و بابا پیشم اومدن و منم که تازه مواد بیحسی اثرش تمام شده بود با قدرت هر چه تمام تر فریاد می زدم. نمیدونید چقدر درد داشت حتی چشمام رو باز نمی کردم که مامان رو ببینم. با اون لباس سبز و کلاهی که سرم بود و رنگ پریده از گرسنگی حسابی گریه می کردم. فکر کنم نیم ساعتی از گریه کردنم گذشته بود که از خستگی خوابم برد. شیر هم که تا دو ساعت نمی تونستم بخورم. خلاصه وقتی بوی شیر رو بعد از چند ساعت حس کردم تازه خلقم سر جاش اومد و لبم به خنده باز شد. مامان و بابا خیالشون یه کم راحت شد و نفس راحتی کشیدن و بعدش رفتیم خونه مامانی تا چند روزی اونجا با کمک همدیگه ازم مراقبت کنن. مامانم می گه مراقبت از بچه ای که مدام می خواد غلت بزنه و شیطونی کنه یا پاهاش رو بگیره و بخوره تو این ماه تولد خیلی سخته ولی سختی هاش تمام شده و الان که یک هفته گذشته، من تقریبا خوب شدم ولی همزمان اولین سرما خوردگی زندگیم رو هم دارم تجربه می کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بهار
20 بهمن 91 16:04
خدا حفظش کنه براتون... اینم یه مرحله از زندگی که پشت سر گذاشت.
مامان سارا
25 بهمن 91 13:22
عزیزم خیلی اذیت شدی ؟