اولین عید دینا، نوروز 98
نوروز 98
دینا کوچولو 40 روزگی رو تمام کرد و وارد اولین عید نوروز زندگیش شد. همه چیز در وهم و گیجی و خلاء زودگذری در حال رفتن و گذشتن و ناپدید شدنه. به چشماش همه رو میبینه و لبخندی خودآگاه یا شاید هم ناخودآگاه به لب داره. رفلاکسش جدی شده و مجبور شدیم تدابیری هم انجام بدیم. حالا دیگه بیشتر شیرخشک میخوره. اولین واکسن رو دریافت کرد و کلی درد و تب رو تجربه کرد. عید تقریبا همش خونه بودیم و بجز یکی دوتا مهمانی عید ساکن و ساکتی داشتیم. البته شیطنتهای دانیال، تلویزیون، موبایل و کلی مسائل خسته کننده دیگه...
هنوز بخیه های من خوب نشده و درد رو حس میکنم. کمکهای مامان واقعا خستگیهام رو کم میکنه.
وزن گیری دینا خوب شده، خوب میخوابه و دختر فوق العاده آرومیه.
دینا کوچولو 40 روزگی رو تمام کرد و وارد اولین عید نوروز زندگیش شد. همه چیز در وهم و گیجی و خلاء زودگذری در حال رفتن و گذشتن و ناپدید شدنه. به چشماش همه رو میبینه و لبخندی خودآگاه یا شاید هم ناخودآگاه به لب داره. رفلاکسش جدی شده و مجبور شدیم تدابیری هم انجام بدیم. حالا دیگه بیشتر شیرخشک میخوره. اولین واکسن رو دریافت کرد و کلی درد و تب رو تجربه کرد. عید تقریبا همش خونه بودیم و بجز یکی دوتا مهمانی عید ساکن و ساکتی داشتیم. البته شیطنتهای دانیال، تلویزیون، موبایل و کلی مسائل خسته کننده دیگه...
هنوز بخیه های من خوب نشده و درد رو حس میکنم. کمکهای مامان واقعا خستگیهام رو کم میکنه.
وزن گیری دینا خوب شده، خوب میخوابه و دختر فوق العاده آرومیه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی