دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

روزهای کودکی

محرم دوم

27 آبان 92 دو روز عاشورا و تاسوعا خانوادگی به شهر بروجرد رفتیم. این اولین سفر دانیال به این شهر بود. مراسم این دو روزه و با کلی مهمان و پختن نذری های خوشمزه و عزادری همراه بود. دانیال چندتا دوست دختر هم پیدا کرد که با یه جیغ کوچولوی اونها پا به فرار می ذاشت. سینه زدن به محض شنیدن صدای نوحه کار عادی دانیال شده حتی با شنیدن صدای اذان هم این کار رو تکرا می کنه. نکته جالب اینه که یه تابلوی کوچولویی که روش با خط کوفی نوشته شده یا امام رضا رو وقتی دستش دادم در کمال تعجب شروع کرد به سینه زدن و اون تابلو از دستش نیفتاد تا خوابش برد. صبح که بلند شد و دوباره چشمش بهش افتاد دوباره شروع به سینه زدن کرد.. خلاصه این فسقلی با وجود بچه های دیگه ای هم که ب...
27 آبان 1392

دومین پاییز

14 آبان 92 با شروع دومین پاییز، یه روز صبح که از خواب پا شدم تصمیم گرفتم موهای دانیال رو سرو سامونی بدم. اینقدر گفتن موهاشو از ته بزن تا خوب رشد کنه بالاخره جو گیر شدم و البته نه از ته ته بلکه با قیچی اون هم وقتی خواب بود، یه کم موهاشو خلوت کردم. همین!! آخه مگه مو داره که بخوام کوتاه کنم... یه ذره وزوزی های دورش رو چیدم و بیشتر شبیه پرز و پشم بود تا مو! ولی بعدش از نتیجه کار خوشم اومد و دانیال هم خیلی مرتب شد... هوا دیگه سرد شده.. دنی کوچولو که در حال درآوردن دندونی های 5 و شش نیشه، دو هفته است که سرما خورده و خوب نشده.. درد داره و مدام بیقراری میکنه... از شبکه پویا خوشش می آد.. کنترل رو می آره و می گیره جلوی تلویزیون تا براش روشن کنم....
14 آبان 1392

تغییرات یک سالگی

18مهر 1392 این روزها دانیال بدون کمک کسی با کفش هایی که مامانی براش گرفته راحت راه می ره و بلند بلند و خیلی غلیظ کلمه آب رو تلفظ می کنه طوری که همه فکر می کنن که این بچه چقدر تشنه اس!! در حالیکه نه فقط به آب خوردن بلکه به هر چیزی که می خواد توجه ما رو جلب کنه آب میگه، حتی نصف شب از خواب می پره و تو خواب اب اب می کنه!! نینای نای یاد گرفته و هر آهنگی که یه کم ریتم داشته باشه خودش رو تکون می ده... تقریبا بیشتر چیزهایی که بهش می گیم رو می فهمه و انجام می ده، دانیال برو خرس ات رو بیار، برو کنترل بده بابا... لباست رو بیار بپوشم، پوشکت و عوض کنم و از این دست مسائل حیاتی!!! به شدت به بیرون رفتن علاقمنده به طوری بابا بدون دانیال نباید بیرون بره!!...
18 مهر 1392

مسافرت شمال

3 مهر 92 اولین مسافرت دانیال به شما کشور و دیدن دریا هفته پیش اتفاق افتاد... دانیال به محض رودرویی با دریای نه چندان خوشایند شمال در هوای ابری و موجهای خشمگین دریا خیلی زود به خواب رفت.. شاید جیغ وداد آبهای کدر خیلی زود خسته اش کرد...   ...
3 مهر 1392

سالروز اولین تولد

31شهریور 92 این هم از اولین تولد دانیال و اتمام یکسالگی و شروع سال دوم زندگی... چقدر زود گذشت این یکسال... سالی که نفهمیدم چطور پاییز و  زمستان شد و بهار آمد و تابستان رفت... حالا پسر کوچولوی شیطون  در روز تولدش هر چقدر بخواد می تونه راه بره و قدم های کج و کوله برداره و تلاپی بخوره زمین... حالا دیگه وقت کفش به پا کردنشه.. تقریبا یک هفته ایی می شه که داره تمرین می کنه و روزهای اول تنها یکی دو قدم بر میداشت و حالا می تونه به راحتی راه بره... خیلی زودتر از اونی که فکرش رو کنیم بچه ها بزرگ می شن!!               کیک اقیانوسی دانیال حمله دانیال به سمت کیک فشفشه ایی (به قو...
3 مهر 1392

مهارت های نو

4 شهریور 92 دانیال چندتا مهارت تازه یاد گرفته که نشانه رشد مغز و تکامل جسمی بچه ها تو این سن به حساب می آد. الان تو 12 ماهگی تقریبا خیلی از حرفهای ما رو می فهمه و عکس العمل نشون می ده. بکن، نکن، بیا، برو، بشین، نخور، بخور و ... افعالی هستند که کاملا می فهمه. یادگرفته که خودش بشینه و پاشه اما هنوز نمی تونه بدون تکیه به چیزی قدم برداره. از چنگال به دست گرفتن خیلی استقبال می کنه و ترجیح میده میوه مخصوصا هندوانه رو بدون خطا و کج و کوله شدن خیلی متمدن(!) بخوره... دوست داره لیوان دسته دار رو خودش به دست بگیره و نوشیدنی بخوره و این در حالیه که چند ماهی میشه که به کل شیشه خوردن رو فراموش کرده و حتی وقتی نشونش می دم خیلی بی اهمیت از کنارش...
4 شهريور 1392

تفرش گردی دانیال در انتهای یازده ماهگی

 26 مرداد 92 هفته پیش دانیال رو برای بار سوم به شهر تفرش بردیم. این هم سفرنامه تصویری مختصر:                                                                  این هم از ماهیگیری دانیال و بابا و البته دایی که نتیجه اش چند تا ماهی طلایی بود.   ...
28 مرداد 1392

روزهای خیلی گرم تابستان

 7 مرداد 92   این روزهای خیلی گرم تمام توان آدم رو می گیره... تو این روزها هیچ وقتی برای خودم ندارم... تمام زندگی من خلاصه شده در انجام وظایف مادرانه و چقدر سخته این مادر بودن! به نظرم شاید سخت ترین کار دنیاست. دانیال حالا بدون کمک می تونه بایسته اما هنوز می ترسه یا نمی تونه راه بره. یاد گرفته از تخت یا مبل پایین بیاد و اول پاهاش و بعد بدنش رو سر بده و بیاد پایین. سرش رو میذاره زمین و مثلا قایم شده تا بریم پیداش کنیم... گاهی هم یه تیکه پارچه، یه لنگه جوراب، سفره، حتی ساک لباس هاش رو می اندازه روی سرش و بی حرکت همون زیر می مونه و زیر چشمی این ور و اون ورش رو می پاد تا یکی بره و بگه دانیال رو پیدا کردم... موقع نماز خوندن هم وق...
7 مرداد 1392

کتاب خوردن

در یک بعدازظهر گرم دانیال ویر کتاب خوری گرفته.. کتاب جیبی فروغ فرخزاد یادگار روزهای دانشجویی به نظر کتاب خوشمزه ای می رسه... خوب تصمیم می گیره اول پوستش رو بکنه، یعنی جلدش رو، بعد ورقه هاش رو با دندونهای تازه دراومده و کلی آب دهن کش دار که مثل شربت قوام دار هم هست تو آب خیس کنه و در نهایت جلد مقوایی خشک و سفتش رو بکوبه تو سر مامان خواب آلوده ای که چشماش رو به زور باز نگه داشته و می خواد کتاب را رو از دستش بیرون بکشه... اینم از مزد بچه تر و خشک کردن!! بیچاره فروغ ... دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهد شد، می دانم و درختان در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت...
12 تير 1392