دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

روزهای کودکی

زمستان سوم

به امید باریدن برف و کلی برف بازی چند ماهه که دانیال دستکش ها، شلوار گرم کلاه بزرگ و پشمی و شال گردن و ... رو می پوشه که شاید بتونه برف بازی کنه وخاطره برف بازی سال پیش که تو ذهنش مونده رو زنده کنه، اما کو برف؟! جابجایی خونه و آومدن به خونه جدید و به لکنت افتادن زبان دانیال که با سرعت و رشد چشمگیری پیشرفت کرده بود از دغدغه های این دو سه ماه اخیر ما بوده.  خوب تغییرات خیلی زود اتفاق می افتن و اتفاقات با سرعت شکل می گیرند و بچه ها خیلی زود بزرگ می شن!
19 بهمن 1393

خواب دیدن

1 آذر 93 صحنه جالبیه وقتی شب ها خواب می بینی و تو خواب حرف می زنی. نمی دونم با کی و کجا سر یه خوراکی دعوا می کنی و حتی جیغ و داد هم راه می اندازی.... بده به من، مال خودمه، می خوام بخورمش.... جیغ... داد.... گریه..!! در نهایت وقتی اول صبح هنوز خواب و بیداری و چشماتو باز نکردی میگی مامانی موز من کجاست؟!!  
1 آذر 1393

باغ وحش

1 آبان 93 بعد از مدتها که تصمیم داشتیم دانیال رو به باغ وحش ببریم و حیواناتی که عاشق انهاست رو ببینه، بالاخره چند روز پیش این اتفاق افتاد. چقدر به شیر و پلنگ و فیل و میمون و البته خرگوش علاقه داره! خلاصه سوژه قصه های شبانه و روزانه دانیال تا مدتها باغ وحش و حیوانات مورد علاقه اشه.. ...
6 آبان 1393

پایان 25 ماهگی

تو خونه می چرخی و شعرهایی که مامان یادت یاده با صدای بلند می خونی... یه توپ دارم رو کامل و از حفظ تا آخر بدون کمک کسی بارها برای خودت تکرار می کنی... حتی دو تا شعر رو یکی کردی و ترکیبی و با سلیقه خودت و با زبان شیرین کودکانه و البته با استفاده از مخفف کلمات می خونی : تاب تاب عباسی اودا منو نندازی بابام بهم عیدی داد یه توپ گیگیی داد... چند روزی هم هست که تا 6 پشت هم می شماری و یا بهتر بگم حفظ کردی، هرچند مفهوم و تعداد عدد 6 ر هنوز نمی دنی و تنها مفهوم عدد 2 و 3 رو درک می کنی.. ولی وای به مواقعی که لج کنی و داد و بیداد راه بندازی و بازم طبق معمول سراغ مامان معصوم بابا احمد رو بگیری... فاجعه است اون مواقع و من هر روز درگیر این تراژدی هستم...
2 آبان 1393

طولانی ترین جمله!

5 مهر 93 بابا پاشو بیا چایی بوبوی مامانی چایی آبده سرد شد! البته 3 تا جمله کوتاه. ولی کنار هم قرار دادن اینها اون هم با زبان نسبتا فصیح و قابل فهم، برای اولین بار بود.
6 مهر 1393

تولد 2 سالگی

31 شهریور 93 تا چشم به هم می ذاری می بینی یک ماه گذشت! دوباره که سرگرم مرور ماه پیش و ماه های قبل که از دست دادی هستی تا به خودت میای میبینی 1 سال دیگه هم سپری شد... حالا از تولد دانیال 2 سال گذشته و داره سومین پاییز زندگیش رو تجربه می کنه. تولدت مبارک دانیال کوچولو... ...
5 مهر 1393

جمله بندی

25 شهریور 93 جدیدا برای اینکه با من شوخی کنی و زبان بحث و توضیح منو باز کنی و در یک کلام حرصم رو دربیاری منو خاله صدا میکنی... کسی که تو به معنای واقعی هیچوقت نخواهی داشت.. البته خاله خوانده ( بر وزن و معنای پدر خوانده) زیاد داری اما خاله واقعی... متاسفم پسرم این یکی واقعا تقصیر من نبوده و نیست... فکر تخم بلدرچین ها حسابی کارساز شده و خیلی بهتر از تخم کبوتر معروف در زبان گشایی تو تاثیر داشته... از سال پیش که این تخم ها رو به جای تخم مرغ که لب نمی زنی بهت می دم فکر می کنم که تو گفتار  درک محیطی دانیال دو ساله خیلی موثر بوده.. خوب معلومه وقتی همه مواد مغذی اش چند برابر تخم مرغ باشه  تاثیر گذار هم هست...  تازگی ها اونق...
30 شهريور 1393

پیش درآمد تولد!

25 شهریور 93 مامانی  یکی دو هفته یه مقدار وسایل تولد برات گرفته، نمی دونم از کجا فهمیدی که به روز تولدت نزدیک میشی که تا اسم روز تولد میاد بالا پایین می پری، تند تند دست می زنی و می گی: پ پ ید پپید مبایک بعد شروع می کنی به توضیح راجع به جشنی که بعید می دونم یادت مونده باشه؛ دم یوشن، یو کک، اویاه پپید پپید مبایک!!! تعجب نکن دانیال! حالا که بعد از سالها ممکن اینها رو بخونی می دونم کلی می خندی.. این چیزا که گفتی زبان  متروک یکی از قبایل آفریقایی نیست. اینها حرفها و کلمات و تجسمات شیرین یه پسر 2 ساله است که تمام دنیای کوچیکش رو این مفاهیم تشکیل داده.... ترجمه: شمع روشن روی کیک کلاه روی سرم... تولد تولد ت مبارک! ...
30 شهريور 1393